۲تا دیوونه به هم میرسن،
اولی :تو دستم چیه؟
دومی :اتوبوس؟!!! ..
اولی :قبول نیست.
صدای بوقش رو شنیدی!!!
۲تا دیوونه به هم میرسن،
اولی :تو دستم چیه؟
دومی :اتوبوس؟!!! ..
اولی :قبول نیست.
صدای بوقش رو شنیدی!!!
گفت من یه زنی گرفتم که یه دختر 18 ساله داشت ، دختر زنم با بابام ازدواج کرد . در نتیجه، زن من ، مادر زن پدرشوهرش شد. از طرفی دختر زن من که زن بابام بود ، پسری به دنیا آورد که میشه برادر من و نوه ی زنم ، پس نوه ی منم میشد . در نتیجه من پدر بزرگ برادر ناتنی خودم بودم . چند روز بعد زن من پسری به دنیا آورد که زن پدرم ، خواهر ناتنی پسرم و مادر بزرگ او شد . در نتیجه پسرم، برادر مادربزرگ خودش بود، از طرفی چون مادر فعلی من یعنی دختر زنم ، خواهر پسرم بود، در نتیجه من خواهر زاده ی پسرم بودم!!!